בیگر عروسک بازﮯ نمﮯ کنم.(!) بزرگ شدم. خوב عروسکـﮯ شـבه ام. آنقـבر بازﮯ ام בاבه انـב که قلبم با تکه پارچه های رنگارنگ وصله خورבه است، لااقل تو בیگر قلب پارچه اﮯ ام را پاره نکـטּ..(!)
زندگی جان ، عزیزم !
هیس...
.
.
.
حواس تنهایی ام را
با خاطرات...
باتو بودن...
پرت کرده ام…بگو کسی حرفی نزند...
بگذار
لحظه ای آرام بگیرم…....
בلم براے يواشکے هاموטּْ تنگ شده !!!
يواشکے حرف زבטּْ شبونه تا صبح!!!
براے بوسه هاے پشت گوشے!!!
باصداے آهسته گفتטּْ "دوستتבارم"
دوستــ داشتنــ
صدای چرخاندن کلید استــ در قفل.
عشق
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در استــ
با لگد ...
" دل بهـ دلم " کهـ ندادیــ ـــ ...
" پا بهـ پایم " کهـ نیآمدیــ ـــ ...
" دستـــ در دستــم " کهـ نگذاشتیــ ـــ ...
" سر به سرم " دیگر نگذار، کهـ قولشــ را بهـ بیابآنــ دادمـ ....
باشـב هَر چـﮧ تــــو بگویـے!...
کَمـے زمـــــــــــآטּ مے خواهَم...
هَـــر وَقتــ توانسِتمــ نَفســ کِشیــــבَטּ را فَراموشــ کُنـمــ ...
تــــو را هَمــ اَز یـــــاב خواهَمــ بُرב...!!!